.:. بید قرمز .:.

می نویسم تا فراموش نکنم، که بوده ام.

.:. بید قرمز .:.

می نویسم تا فراموش نکنم، که بوده ام.

تکرار

زندگی تکرار مکرراته. کاش زیباییهای زندگی همه اش تکرار می شد! اما دریغ که این تکرار سختی هاست که بیشتر به ذهن می مونه. اما، من قوی تر از اونی هستم که اجازه بدم این سختی ها منو از پا در بیاره، چون چند سال با سختی ها جنگیدم و روحم رو قوی کردم. برای هر سختی راهی هست باید اون راه رو پیدا کرد تا مشکل رفع بشه. بعضی وقتها هم فقط باید صبوری کرد، و دعا. 

یا شافی یا شافی یا شافی

خدایا از این همه صعود و سقوط روحم خسته است!

رها

وبلاگم جاییه که احساس می کنم طی چند سال با من بزرگ شده کلی خاطره خوب و بد تو خودش داره، هر چند که مدتی ازش دور بوده ام ولی هنوز دوستش دارم و گاهی اوقات دلم می خواد بیام اینجا و توش درد و دل کنم.  

بعضی وقتها دلم می خواد به هیچی فکر نکنم. دوست دارم ذهنم خالیه خالی باشه در هر دغدغه. فقط یه حس خوب باشه و رهایی. این حس ها رو زیاد تو دوران بچگی تجربه کردم. 

این روزهای من

۱. این روزها خوره خوندن ارشیو وب لاگ های قدیمی افتاده به جونم! خوندن ارشیو وبلاگ خانم حنا. از اون وبلاگ هایی بود که روزگار قدیم می خوندمش! خیلی دوستش داشتم. هر چند که این روزها کمتر می نویسه. اما خوندن نوشته های قدیمش هم برام دوست داشتنیه. الوچه خانم هم دوست دارم.  

۲. این روزها زندگیم روزمرگی به خودش گرفته. پیش خودم که اینو می گم بعد می گم خدایا یه موقع نذاری پای ناشکری ها! روزی هزار بار شکرت رو می کنم به خاطر نعمت سلامتی که خودم و شوهرم و خونواده ام داریم.  

۳. دلم یه تفاوت می خواد تو زندگی. شاید حس های این روزهام به خاطر اینه که چند وقته مسافرت نرفتم. دلم سفر می خواد.  

۴. دلم چند تا کوزه گل خوشگل می خواد که هر روز بهش برسم و اب بهش بدم. هر چند که کمتر وقت دارم ولی واقعا دوست دارم که یه وقتی برای این کار بذارم.  

۵. بعضی وقتها فکر می کنم که چه قدر زود ۲۸ ساله شدم!! انگار ۲۸ سالگی خیلی زیاده و من خیلی زود به این عدد رسیدم!

دلتنگی

خیلی از گذشته ام فاصله گرفته ام. از ۸-۹ سال پیش، از روزهای قشنگ دانشگاه. از روزهایی که وبگردی رو شروع کردم. از روزهایی که با خوندن وبلاگها به ارامش می رسیدم و چه حس و حال قشنگی داشت برام اون روزا. دلم برای دوستای بی معرفت قدیمی دنیای واقعی تنگه. دوستایی که بعضی وقتها معرفت داشتن ولی این اخریا فقط بی معرفیشون برام موند و دیگه ترجیح دادم کات کنم. دلم تنگه برای همه روزهای دانشجویی. همون روزهایی که مثه خوره همه وجودم رو داشت می خورد!! و عذابم می داد. که اگه امروز دوباره برگردم به اون روزها نهایت لذت رو ازش می برم. دلم تنگه برای امتحان و درس خوندن که اگه دوباره یه روزی بخوام امتحان بدم فارغ از هر استرسی امتحان خواهم داد. زندگی اون قدر برام سختی های رنگ رنگ داشت که این چیزایی که گفتم اصلا سختی محسوب نمی شه و ارزش استرس نداره. دلیلی نداره برای ناراحتی. دلم برای فومن، خونه دانشجویی، شب نشینی هاش، شب های امتحان، پروژه، رشت و میدون شهرداریش ،قلعه رودخان، ماسوله و همه گل های شمعدونیش تنگ شده. تنگه تنگ. همه اون سختیها امروز برام شده خاطره. یه خاطره شیرین که هیچ وقت فکرش رو نمی کردم که یه روزی به خوبی ازش یاد کنم.

...

خدایا سلام 

هر چی هم که تو رو شکر کنم بازم کمه. 

خدایا امروز حالم خیلی خوبه. همه چی خیلی خوبه. خدایا شکرت 

خدایا قشنگی ها ی زندگی رو ازمون نگیر. 

خدا جونم دوست ندارم چشم باز کنم ببینم که این روزهای قشنگ مثه یه خواب شیرین بوده! 

خدایا تو تموم مراحل زندگیم بهم صبوری بده که با یه مسئله بی طاقت نشم و رو به چاه سیاه همیشگی ام سقوط نکنم.  

خدایا تو لحظه لحظه زندگی همراه و هم پای من باش. 

خداجونم مرسی.

اللهم صل علی محمد و ال محمد

خدایا تو زندگی منو با چیزهای سخت امتحان نکن. طاقت ندارم. دیگه نمی تونم تحمل کنم. بعضی ها می گن سختی ها ادم ها رو می سازه ، محکم تر می شن ام من محکم که نشدم ضعیف هم شده ام. خدایا عاجزانه می خوام ازت که خارج از طاقتم برام قرار ندی.