.:. بید قرمز .:.

می نویسم تا فراموش نکنم، که بوده ام.

.:. بید قرمز .:.

می نویسم تا فراموش نکنم، که بوده ام.

من اصفهانم. دیروز صبح رسیدم. با هم خونه، باهم اومدیم. تقریباً 11 ساعت تو راه بودیم. خوبه که باهم بودیم چون واقعا طی کردن یه همچین مسیر طولانی به تنهایی خیلی سخته. تو راه با هم کلی حرف زدیم. تو اتوبوس برامون فیلم اخراجی ها رو گذاشت، با وجود اینکه یه بار دیده بودم ولی همین که یه قسمتی از زمان زود گذشت برامون خیلی خوب بود. حدود 2، 3 ساعتش رو هم که با ام. پی. تیری پلیر گذروندم، که خدا پدر و مادر مخترعشو بیامرزه! 2 ساعتش رو هم خوابیدم. تمام مسیر همه اش یادم می یفتاد که شنبه باید برگردم! این زجرم می داد. به خودم می گفتم آخه بشر هنوز نرسیده دلتنگ موقع برگشتی! از اکنونت لذت ببر، کارم به جایی رسیده بود که خودم به خودم دل داری می دادم.

 اصفهان واقعاً قشنگه، مخصوصاً این مدتی هم که نبودم این زیبایی ها رو خیلی بهتر از قبل درک می کنم و قدرشو دارم. درختها سبز سبزن، یه رنگ خیلی خوشگل. از این همه زیبایی لذت بردم.

یه موقع هایی اهدافم یادم می ره! برای خودم یاد آوری می کنم که برای چی فومنم. چرا حاضر شدم این غربت رو تحمل کنم. تا حالا تو زندگیم برای انجام کارهای زیادی تصمیم گرفته بودم، که یاخانواده ام باهام موافق بودن و من دل گرم بودم به انجام اون کار، یا اگه مخالف بودن من منصرف می شدم. ولی تصمیم رفتن به فومن تصمیم خودم بود. مامانم از قبولیم خوشحال بود ولی ناراحت از رفتنم اما بهم نگفت نرو! دوست داشت من خودم به این نتیجه برسم که نرم. ولی بابا اولش خیلی مخالف بود ولی وقتی دید که من اینقدر مصمم هستم قبول کرد. ادامه تحصیل یکی از اهداف من تو زندگی بوده و هست ولی همیشه دوست داشتم اصفهان باشم یعنی حتی می گفتم ارزش نداره ادم خودشو یه مدت آواره غربت کنه، ولی خودم به یه جایی تو زندگی رسیدم که دوست داشتم برم! از شهرم برم از اطرافیانم دور باشه از آدم هایی که مدتی سوهان روحم شده بودن. می خواست از یه سری مسائل فرار کنم، البته فرار قانونی!! مهمتر از تحصیل، رفتن از اصفهان برام مهم بود.احساس می کردم با رفتنم یه سری مسائل عوض می شه. یه سری چیزها درست شد ولی نه همه اش. دارم از اومدنم پشیمون می شم! 

نظرات 4 + ارسال نظر
MED پنج‌شنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 23:17 http://www.parseh-mp.blogsky.com

خوش اومدی آبجی

ممنون.

حامد جمعه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 01:01

سلام.
من فکر میکنم که ادامه تحصیل ارزش این همه غربت رو داره.
وقتی تحصیل کنید و تخصص داشته باشید خیالتون راحته که تخصص و مدرک دارید تازه اونم چی لیسانسشو.ما که فعلا اول راهیم اینقدر نا امید نیستیم.
راستی چه چیزا یا کسانی توی اصفهان روحتونو آزار میدادن؟
چرا با اطرافتون مشکل داشتید؟
البته خیلیا از جمله من دوست دارند به یه بهانه ای ازجمله نحصیل برن یه جای دور.مستقل و آزاد فکر کنم تجربه قشنگیه.
البته اگه امکانات و سطح زندگی اونجا خوب باشه.
راستی اونجا که گفتید (دلتنگ موقع برگشت )منظورتون این بود که ناراحت موقع برگشتید.آخه کج فهمی میاره.آدم فکر میکنه منظورتون اینه که دلتون برای فومن تنگ شده.
نکنه دلتون واسه فومن و دانشگاش با اون اساتید باحالش مثل استاد افرنچه نتگ شده.(واقعا این بشر منو دپرس میکنه).
راستی منظورتون از اینکه همه چیز نم گرفته چیه؟
بابا درسته اینجا مرطوبه ولی اینقدرم نه که همه چیز نم بزنه.
الان مردم فکر میکنن اینجا ما همه ۹۹ درصد بدنمونو آب تشکیل میده.
به هرحالامیدوارم موفق و موید باشید و هرچه زودتر لیسانستونو بگیرید.
اگه حرفام زیاد شد تقصیر خودتونه.
گفتم که تو یاهو مسنجر چت کنیم.نکنه خوشتون نمیاد از این کار.نظرتونو بگید.

سلام هم دانشگاهی عزیز.
سوالی که درباره مشکل با اطرافیان پرسیدین، چون یه مسئله شخصیه از پاسخ بهش معذورم!
منظورم از دلتنگی، ناراحت از ترک اصفهان بود نه دلتنگی برای فومن و دانشگاه، ببخشید اگه ابهام داشت.
در مورد نم کشیدن هم جدی گفتم، واقعا اونجا هر چیزی از جنس کاغذ باشه نم داره، اگه اصفهان بودین تفاوت این دو حالت(کاغذ در اصفهان و فومن) رو متوجه می شدین.
درباره اون استادی هم که گفتین، والا نمی شناسم نمی دونم چه مدل ادمیه.
در ضمن شما که نویسندگی رو دوست دارین، فکر کنم باید وبلاگ هم داشته باشین. من خوشحال می شم خواننده نوشته های شما هم باشم.

پرسه جمعه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 11:46 http://www.parsetoopastoo.blogfa.com

به سلام ... خانوم خانوما ...
عیبی نداره ... هرچیزی یه خوبیایی داره یه بدیایی ... عادت میکنی ...
سعی کن بهت خوش بگذره ولی خب ... حق داری ... راه خیلی طولانیه
موفق باشی

گواش شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 11:49

بید عزیزم ممنونم. منم لینکیدمت. منم هفته‌ی پیش با یکی از دوستام چهارشنبه رفتم اصفهان شنبه برگشتم. جالب نیست؟ همین فکرا رو می‌کردم!

عجب، چه قدر تفاهم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد