نزدیکه خونه قبلی ما یه دکتری بود که فکر کنم این اواخر سنش به بالای ۹۰ سال می رسید. تو ۶ سالگیم یه بار تب خیلی شدیدی داشتم که نصف شب مامان و بابام بردنم بیمارستان و دکتر شیفت برام یه آمپولی تجویز کرد که یادم نیست چی بود، ولی اینو خیلی خوب یادمه که بعد از تزریق اون حالم خیلی بدتر شد. تا اینکه به پیشنهاد همسایمون منو نصفه شب بردن پیش دکتر ایرج امید(همینی که خونشون نزدیکمون بود). یادمه بنده خدا دکتر با لباس خونه اومد مطب، چون خونه و مطبش به هم راه داشت. و گفت اون امپولی که برام تجویز شده بوده خیلی زیاد بوده برام. و خلاصه دارویی تجویز کرد که من خیلی سریع تبم اومد پایین. از اون روز به این دکتر به چشم ناجی ام نگاه می کردم. خیلی هم دوستش داشتم. تا اینکه امروز متوجه شدم فوت کرده. خدا رحمتش کنه. دکتر خوبی بود و من همیشه می گفتم این درسی که این خونده حدود ۷۰ سال پیش خیلی ارزش داشته. اون موقعی که خیلی ها حتی سواد خوندن و نوشتن رو هم نداشتن این مرد پزشکی خونده. خدایش بیامرزاد.
وبلاگت بسیارجالب ومفید بود شما هم به ما سربزنید اگر برایتان ممکن میباشد وبلاگهای من را در لینکستان خود قرار دهید تا زیر سایه شما نسیمی به ما بوزد و بازدیدکنندگان شما گوشه چشمی به وبلاگ ما داشته باشند پیروز باشید به امید روزی که وبلاگهای من باعث شادی و امید شما دوست عزیز شود=>
http://www.iranmaxim.blogsky.com
ثبت نام در جایزه 800 دلاری و 3000 دلاری
http://www.clickwoman.blogsky.com
زنان کلیکی
سلام
اگر خوب نگاه کنیم در اطراف ما انسان های بزرگ بیشمارند .
در این مورد تنها یک چیز می توان نوشت و آن همان چیزی است که شما نوشتید : « خدایش بیامرزد . »
در ضمن با نامه ای دیگر از فروغ به روزم و خوشحال می شوم پذیرای شما و دیگر دوستانتان باشم .
نمی گی بچه این جا رو می خونه افسرده می شه (گریه)
دیگه نبینم از این خبرا بیای بدی ها
بستنی زیاد بخور
موفق باشی