.:. بید قرمز .:.

می نویسم تا فراموش نکنم، که بوده ام.

.:. بید قرمز .:.

می نویسم تا فراموش نکنم، که بوده ام.

...

همیشه از ۶ ماه دوم سال بدم می یومده و میاد. چون با کوتاه شدن روزها و ابری شدن هوا و اون بادهای پاییزی، دلم می گیره. افسردگی می یاد سراغم. و امسال هم که از شر فومن خلاص شدم ولی این هوا منو یاد اون شهر می ندازه. یاد دلتنگیهام. یاد شبهای بلند زمستونی که تنها کاری که می تونستیم انجام بدیم برای سرگرم شدن، به ناچار ورق زدن کانالهای تلوزیون بود!! یا اگرم که امتحان داشتیم، درس خوندن باعث می شد که زمان بگذره و چیزی از غربت نفهمم. و گاهی دور هم جمع شدن با بچه های دیگه که مثل ما خونه دانشجویی داشتن و هر از گاهی قدم زدن تو همون چهار تا خیابون شهر یا رفتن به رشت. ولی حالا نمی دونم دیگه چمه؟! حالا که دیگه نه فومنی در کاره و نه غربتی، حالا که تو شهر خودمم، تو خونه خودمون، و بعضی روزها در کنار علی، دیگه نمی دونم چرا برگشتم به اون حس و حال آشنای بد قدیمی!