.:. بید قرمز .:.

می نویسم تا فراموش نکنم، که بوده ام.

.:. بید قرمز .:.

می نویسم تا فراموش نکنم، که بوده ام.

جمع بندی آخر سال

چند روز بیشتر تا اخر سال 84 نمونده. چه قدر خوبه که این روزها یه جمع بندی بکنیم ببینیم که تو این سالی که گذشت چی کاره بودیم؟ چه قدر به اون چیزهایی که می خواستیم رسیدیم؟ چه قدر سستی کردیم؟

و در عین حال برنامه ای رو که برای سال جدید داریم  مرور کنیم.

 چه قدر خوبه که همه برنامه هامون رو به صورت مکتوب در بیاریم، روی یه کاغذ همه هدفهامون رو بنویسیم تا این اهداف ملکه ذهن ما باشه تا برای رسیدن بهشون نهایت تلاشو بکنیم. 

زندگی که توش هدف نباشه تا ادم برای رسیدن به اون هدف تلاش کنه، معنا نداره.

تو این سالی که دیگه چند روز بیشتر به آخرش نمونده من با وجود همه سختیهایی که کشیدم خیلی چیزها هم تو همین سختی ها یاد گرفتم. همیشه احساس می کردم که تحملم تو مشکل ها زیاده ولی فهمیدم که اینطور نیستم و باید برای بالا بردن ظرفیتم تو تحمل شرایط سخت خیلی تلاش کنم. خودمو بهتر شناختم و اینکه حرف مردم برام مهم نباشه با اینکه قبلناً هم سعی می کردم که اینطوری باشم ولی حالا دیگه بیشتر، به قولی دنده پهن شدم!! فهمیدم که ارزش یه دوست خیلی زیاده. قدر دوست های خوبتون رو داشته باشین و اونا رو همیشه برا خودتون نگه دارین.

و خیلی چیزهای دیگه  هم یاد گرفتم که فرصت گفتن نیست.

شما هم یه مروری بکنید به روزهایی که گذروندید ببینید چه چیزهایی یاد گرفتید!

 

حضرت علی(ع) مفرماید: " من عاشق زندگیم و بیزار از دنیا!!"

از ایشان پرسیدند:" مگر بین زندگی و دنیا چه فرقی است؟"

فرمود:" دنیا حرکت بر بستر خور و خواب و خشم و شهوت است و زندگی در چشم کودک یتیمی است که از پس پرده ی شوق به انسان می نگرد."

یادش بخیر

دوران بچگیم هم برای خودش عالمی داشت ، چه روزهای قشنگی بود، تابستونهایی که با بچه ها تو کوچه بازی می کردیم، دوچرخه سواری، لی له، وسطی و ...

اون موقع هایی که مامان از دستم عصبانی می شد، می گفت: چرا اینقدر می ری تو کوچه؟!! من دوست ندارم تو همش تو کوچه ای! ولی من دو در می کردم و می رفتم بازی. یادش بخیر!

یادش بخیر چه قدر با هم قهر کردیم و یه ساعت بعدش هم آشتی کرده بودیم. همه اون تابستون هایی که تو ایوون فرش پهن می کردیم و شبها هم همون جا می خوابیدیم.

اما همه این لذت ها به تابستون ختم نمی شد. اون روزهای سرد زمستون که بخاری خونمون رو گرم می کرد محبتهای مامان و بابا هم کانون خونمون رو گرم می کرد.

خوشحالم از اینکه اگه تودوران جوونیم جوونی نکردم ولی تو بچگیم حسابی بچگی کردم.

یادش بخیر. اون موقع ها زندگی خیلی قشنگ بود چون هیچ فشاری رومون نبود، نگران هیچ چی نبودیم. ترس از فرداها نبود.

ای کاش هیچ وقت بزرگ نمی شدم. ای کاش...

 

 

زمونه

عجب زمونه ای بود، نزدیک ترین افراد بهش، کمر به نابودیش بسته بودن. به قول یه عزیز بین دوست زندگی نمی کرد همه دشمن بودن. امیدوار بود که شرایط اون قدر بر وفق مرادش باشه که دشمن به شاد نشه.

خیلی به درگاه خدا دعا کرده بود. مدتها بود که اشک های چشمش همدم شبهای تنهاییش بود.

بعد از اشکهایی که همدم شبهای تنهاییش بود رویاهای شبانه جایگزین اشک می شدند. گاهی اوقات سپیده دم که بیدار می شد احساس می کرد که تمام شب روحش جای دیگه ای سیر کرده بوده و پا به پای کسی تمام گذرگاههای اون جای ناشناخته به اون نشون داده شده بود.

همه اون رویاها خوب بود و خبر از یه اتفاق خوب می داد. ولی هیچ کدوم از اون رویاها تحقق پیدا نمی کرد.

یه موقعی شد که دیگه حتی از رحمت خدا هم نا امید شد. به خدا گفت پس این همه وعده ای که می دی چرا تحقق پیدا نمی کنه. دیگه با خدا به حالت قهر در اومده بود، کاری که هیچ وقت در طول عمر کوچکش نکرده بود، او همیشه یه بنده امیدوار بود و همیشه به همه امید می داد ولی حالا خودش جا زده بود تا اینکه ...

تا اینکه بعد از گذشت ماهها می دید که درهای رحمت خداوند داره به رویش باز می شه، خیلی شرمنده بود از اینکه تعجیل کرده بود.

 

بالاخره همه اضطرابها تموم شد. امروز نتیجه های کنکورو دادن، قبول نشدم!

دیگه از بلاتکلیفی راحت شدم. حالا دیگه می دونم که باید چی کار کنم.

 

اضطراب

سلام

اصلاً حالم خوب نیست. دارم می میرم از اضطراب!! قراره نتیجه های کنکور کاردانی به کارشناسی بیاد. یه عده می گن تهران اومده  فردا هم می یاد اصفهان.

خودم از این همه اضطراب تعجب می کنم! آخه من امتحانمو خیلی خوب ندادم که حالا منتظره قبولیه ۱۰۰٪ باشم.

بعدش اینکه من ۲ نوع اضطراب دارم یکی + یکی - ، این اضطراب از نوع + ه. نمی دونم اضطراب ها با هم قاطی شده!!! یا اینکه واقعاً من قبول می شم.

امید به خدا ببینیم چی می شه.

اگه شما خبری از رسیدن نتایج پیدا کردین حتماً به منم خبر بدین.

مرسی.

یا علی مدد...