-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 خردادماه سال 1388 07:50
خدایا از دیروز تا حالا خیلی غر زدمو ناشکری کردم! منو ببخش. گاهی اقات یه سری چیزها خارج از توانم می شه. اون وقته که خویشتن دار نیستم و همین باعث می شه که حتی کفر هم بگم! خدایا اون قدر بهم صبر بده که بتونم با همه بالا و پایین های زندگی،کم و زیادش کنار بیام.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1388 11:39
استرس همیشه جزئی از زندگی ما ادمهاست. ولی اینکه این استرس به چه صورتی باشه و ما رو در چه جهتی سوق بده مهمه. اگه باعث پیشرفته ما بشه خوبه ولی اگه یه حس کرختی رو به وجود بیاره و مانع از انجام امور روزانه ما بشه یه حس منفی هستش. این روزها گرفتار استرسم. من یه دوره ای خیلی خوب تونستم از پس این مشکل بر بیام. الانم دارم همه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1388 08:03
یه مقدار کارهام گره خورده، برام دعا کنین!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 اردیبهشتماه سال 1388 22:03
این قدر مشغله کاری زیاد شده. که دیگه کمتر فرصت وبلاگ خونی و وبلاگ نویسی پیدا می کنم. صبحها ساعت کاری از ۸ شروع می شه تا ۴:۱۵ بعد از ظهر. که عملاً صبحها ۶:۴۵ باید از خونه بزنم بیرون تا به سرویس برسم. عصر ها هم که ساعت ۵:۱۵ می رسم خونه. روزهای فردم که عصرها کلاس زبان دارم و ساعت ۸:۳۰ می رسم خونه. دیگه جنازه ام می رسه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1388 08:23
چه قدر دلم برات تنگ شده، چه قدر حسرت اینو می خورم که بچگیتو پیش ما نیستی تا با حرفهای قشنگ بچگیت ما رو بخندونی و با بودنت دلمونو شاد کنی. با وجود تکنولوژی جدید می بینیمت، ولی همه این ها مجازیه و هیچ وقت حس قشنگ بغل کردن و بوسیدنت رو به من نمی ده. چه قدر دلم می خواست با اون قدم های کوچولوت می تونستم در کنار هم راه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1388 09:27
احساس می کنم محبت کردن فراموشم شده! احساس می کنم مدتهاست به کسی محبت نکردم! به کسی نگفتم دوستت دارم! از این حس مدت هاست فاصله گرفتم، و کمبودش رو احساس می کنم!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1388 09:01
چند روز پیش فکر می کردم به اینکه زندگی من تقسیم شده به مقاطع مختلف دو ساله! یعنی طی هر دو سال زندگی من وارد تغییرات جدیدی شدم، که اگه بخوام از دید مثبت به قضیه نگاه کنم باید بگم که اکثر این تغییرات مثبت بوده، پس من باز هم مثل همیشه امیدوارم که این تغییراتی که طی دو سال گذشته پیش اومد و سخت بود طی چند روز آینده که دوره...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 اردیبهشتماه سال 1388 19:18
احساس خوبی دارم وقتی می بینم امین یه نفر هستم و این قدر روم حساب می شه. احساسی که ۴ سال پیش داشتم، خیلی لذت بخشه.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 فروردینماه سال 1388 22:07
دوستای پرانرژی واقعاْ نعمتن. امروز به اندازه مدتها که از ته دل نخندیده بودم، خندیدم. کلی کیف کردم. خدیا شکرت.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 فروردینماه سال 1388 22:31
چشمهام امشب به اندازه ۲ سال زندگیم بارونی شد، همه اون چه رو که مدتها بود شده بود یه بغضه نترکیده برای یه دوست عزیز ندیده گفتم، گفتم و سبک شدم، گفتم و آرامش پیدا کردم. می دونم حل یه سری مسائل از اراده ما خارجه، ولی ما می تونیم باهاشون کنار بیایم و گاهی اوقات اگه بشه از کنارشون رد بشیم! گاهی اوقات زندگی برامون بیشتر از...
-
فیس بوک
چهارشنبه 19 فروردینماه سال 1388 15:08
یکی از شبکه های اجتماعی که یه مدتیه رایج شده، فیس بوک هستش. خیلی سایت باحالیه. جدای از قسمت های مختلفی که داره، به نظر من مهمترین خوبیه که داره اینه که می تونیم دوستای قدیمیمون رو پیدا کنیم. من چند تا از دوستای دوران مختلف مدرسه ام از دبستان تا دانشگاه رو پیدا کردم! جالبه.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 فروردینماه سال 1388 18:16
تعطیلات عید هم تموم شد. این دو هفته تعطیلی حسابی منو تنبل کرده. دیگه برای خوابیدن تو قید و بند ساعت نبودم. شبها دیر می خوابیدم، صبحها هم تا لنگ ظهر می خوابیدم. حالا فردا چه طوری باید کله سحر پاشم برم سر کار؟!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 فروردینماه سال 1388 14:52
الان قیافه ام با دلقک های سیرک تفاوت چندانی نداره! منظورم بیشتر اون دماغ مبارکه که متورم و قرمز شده از بس که آبریزش بینی دارم، دیگه مُردم والا! می گن سالی که نکوست از بهارش پیداست، چه سالی بشه امسال!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 فروردینماه سال 1388 08:45
سفر همیشه روح آدم رو تازه می کنه. و چه بهتر که این سفر زیارتی باشه و بتونی کلی درد و دل کنی و خالی بشی! قسمت شد و عید امسال هم مثل پارسال رفتم مشهد. یه سفر کوتاه سه روزه، ولی خوب بود. امیدوارم که انرژی لازم رو تا آخر سال به دست آورده باشم.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 اسفندماه سال 1387 16:03
اومدن سال هزار و سیصد و هشتاد و هشت هجری شمسی رو به شما خوبان تبریک می گم. امیدوارم که سال شاد و پربار رو داشته باشید. پ.ن: عکس رو از اینجا برداشتم.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 اسفندماه سال 1387 13:03
چند سالی هست به آخر سال که نزدیک می شیم، یه نگاهی می ندازم به سالی که پشت سر گذاشتم، و چک می کنم ببینم تو اون سال چه کارهایی انجام دادم. امسال هم طبق روال هر سال، این کار رو انجام دادم. باید بگم که از نظر علمی سال نسبتاً خوبی رو داشتم. سالی که تونستم تو مقطع کارشناسی ناپیوسته کامپیوتر فارغ التحصیل بشم. سالی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 25 اسفندماه سال 1387 13:07
خدایا شاید تو خیلی دوستم داری که یه همچین مواردی رو از جلوی پام برمی داری، ولی یه سوال: اصلاً چرا از اول می ذاریش؟! خدایا کاسه صبرم رو بیشتر کن. لا اقل اگه می خوای این طوری و برای بارها و بارها امتحانم کنی اون قدر بهم توان بده که بتونم ازش بگذرم. اون قدر بهم صبوری بده که کفر نگم. اون قدر بهم صبر بده که بتونم خیلی...
-
چنگ و ...
دوشنبه 19 اسفندماه سال 1387 22:11
من گاهی اوقات تو مسائل زندگیم دیر به اون چیزی که می خوام می رسم. ولی اون مواقعی هم که خیلی زود بهش می رسم جنبه اش رو ندارم و چون اون چنان زحمتی برای به دست اوردنش نکشیدم گاهی اوقات زحمت زیادی برای نگه داشتنش صرف نمی کنم! این ویژگی خیلی بدیه که دارم، چون مطمئنم اگه اون موقعیت خاص رو براش زحمت کشیده بودم با چنگ و دندون...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 اسفندماه سال 1387 12:37
زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست و دلم بس تنگ است بی خیالی سپر هر درد است باز هم می خندم آن قدر می خندم که غم از روی رود
-
دعا
یکشنبه 11 اسفندماه سال 1387 21:15
چند روز پیش یکی از دوستام برام یه اس ام اس داد، خیلی خوشم اومد ازش. می نویسم اینجا که شمام بخونین: مرا بسپار در یادت به وقت بارش باران نگاهت گر به آن بالاست و در رقص دعا قلبت مثال بید می لرزد دعایم کن، دعایم کن که من محتاج محتاجم
-
از همه جا
جمعه 9 اسفندماه سال 1387 21:47
من متأسفانه یه ویژگی بدی که دارم اینه که تا مجبور نباشم، کاری رو انجام نمیدم! مثلاً حتماً باید کارم یه جایی به یه مسئله ای گره بخوره تا برم دنبال یاد گرفتن اون مطلب یا اون مبحث. می تونم بدون اقرار بگم که اگه همین چیزاییم که تا حالا یاد گرفتم فقط به این دلیل بوده که توش به مشکل برخوردم. مخصوصاً در زمینه کامپیوتر. و این...
-
خدا نگهدارت
دوشنبه 5 اسفندماه سال 1387 21:52
خیلی سخته که بخوای از همه بچگیت، نوجوونی ات و قسمتی از جوونی ات دل بکنی. سخته که از همه اونایی که دوستشون داری دل بکنی. از محله قدیمیمون، کوچه امون، خیابونمون که بوی همه قشنگی ها رو می ده. خیلی سخته که بخوای همه زندگیت رو تو دو تا چمدون جمع کنی و پا بذاری به خاکی که غریبه. و همه این سختیها برای توییه که رفتی، و برای...
-
نمی دونم...
دوشنبه 28 بهمنماه سال 1387 22:39
از بچگیم نسبت به آدمهای چپ دست احساس خوبی داشتم، وقتی کسی که چپ دسته و کاری انجام می ده مثل غذا خوردن و نوشتن من خیلی سریع و تو همون لحظه اول جذب چپ دستیش می شم .خیلی وقتها پیش می یاد که با کوچکترین حرکتشون می فهمم که چپ دستن و مثلاً وقتی با دوستام حرف می زنم می گم فلانی چپ دسته، بچه ها می گن ما متوجه نشدیم! یا می...
-
حیف
چهارشنبه 23 بهمنماه سال 1387 22:15
روزهای زندگی تند و تند می گذرن، دارم سعی می کنم به این گذر زمان برسم! البته آسون نیست ولی نشدنی هم نیست. روزهای جوونی ام که داره تند و تند می گذره انگاری خیلی عجله داره برای اینکه تموم بشه! ولی من دوست ندار تموم بشه. این روزها هر چند سخت، هر چند مشکل دار، ولی نباید سریع و به بطالت بره، باید وقتی ده یا بیست سال از این...
-
تنبلی ها!
پنجشنبه 17 بهمنماه سال 1387 21:07
یکی از هدفهایی که همیشه در رسیدن بهش تنبلی کرده بودم یاد گیری زبان بود. زبانی که می تونم بگم همیشه خوندمش، ولی، اون قدری که می بایست ازش برداشت می کردم، نکردم! شاید به خاطر این بود که خیلی احساس نیاز نمی کردم بهش. ولی الان دیگه وضعیت فرق داره. برای همین دوباره شروع کردم ولی اینبار با یه گام محکم. امیدورام بتونم اون...
-
کجا!
دوشنبه 14 بهمنماه سال 1387 18:59
گاهی اوقات با خوم فکر می کنم که من کجای این زندگی یا بهتره بگم، دنیا قرار گرفته ام ؟ قراره به کجا برم یا به چی برسم؟ هدف از اومدن من برای خدا به این دنیا چی بوده؟ یا بهتره بپرسم اون می خواسته من به چی برسم؟! چه راهی رو باید برم تا بهش برسم؟ پیدا کردن جواب این سوالها بعضی وقتها سخت می شه. درمونده می شم. ایا من دارم راه...
-
دمی با حافظ
جمعه 11 بهمنماه سال 1387 11:49
راهی است راه عشق که هیچش کناره نیست آن جا جز آن که جان بسپارند چاره نیست هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود درکار خیر حاجت هیچ استخاره نیست ما را ز منع عقل مترسان و می بیار کان شحنه در ولایت ماهیچ کاره نیست او را به چشم پاک توان دید چون هلال هر دیده جای جلوه آن ماه پاره نیست فرصت شمر طریقه رندی که این نشان چون راه گنج...
-
زندگی، هدف،...
پنجشنبه 3 بهمنماه سال 1387 22:29
زندگی دانشجویی با همه سختیها، خوشی هاش بالاخره تموم شد! تجربه خوب و در عین حال سختی بود. ولی خوب تو این مدت خیلی چیزها دیدم، یاد گرفتم، تجربه کردم. با آدمهای مختلفی آشنا شدم. چیزهایی با چشم خودم دیدم که گاهاً از انسان بودن خودم متنفر می شدم! آدمهایی رو دیدم که تو این دوره از زندگی چه کارها که نمی کردن! به این نتیجه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 دیماه سال 1387 16:11
نفس کشیدن برام سنگینه. این محیط رو دوست ندارم. فقط کافیه یه کم دیگه تحمل کنم تا همه چی تموم شه. معاشرت با یه عده عذابم می ده ولی تو این مدت چاره ای نداشتم! این نیز بگذرد.
-
هواسم نیست!
پنجشنبه 19 دیماه سال 1387 19:16
می خواستم برای وبلاگ نامه ها کامنت بذارم. ولی وقتی متن رو نوشتم و فرستادم احساس کردم که تو برای کامنتدونی یه وبلاگ دیگه نوشته بودم که نمی دونم کدوم وبلاگم هست!! خواننده های عزیز اگه دیدین یه کامنت بی ربط برای پستتون اومده که به این پست وبلاگ نامه ها : نوشته شده در پنجشنبه نوزدهم دی 1387ساعت11:14توسط مسعود... (این مدل...