دوران بچگیم هم برای خودش عالمی داشت ، چه روزهای قشنگی بود، تابستونهایی که با بچه ها تو کوچه بازی می کردیم، دوچرخه سواری، لی له، وسطی و ...
اون موقع هایی که مامان از دستم عصبانی می شد، می گفت: چرا اینقدر می ری تو کوچه؟!! من دوست ندارم تو همش تو کوچه ای! ولی من دو در می کردم و می رفتم بازی. یادش بخیر!
یادش بخیر چه قدر با هم قهر کردیم و یه ساعت بعدش هم آشتی کرده بودیم. همه اون تابستون هایی که تو ایوون فرش پهن می کردیم و شبها هم همون جا می خوابیدیم.
اما همه این لذت ها به تابستون ختم نمی شد. اون روزهای سرد زمستون که بخاری خونمون رو گرم می کرد محبتهای مامان و بابا هم کانون خونمون رو گرم می کرد.
خوشحالم از اینکه اگه تودوران جوونیم جوونی نکردم ولی تو بچگیم حسابی بچگی کردم.
یادش بخیر. اون موقع ها زندگی خیلی قشنگ بود چون هیچ فشاری رومون نبود، نگران هیچ چی نبودیم. ترس از فرداها نبود.
ای کاش هیچ وقت بزرگ نمی شدم. ای کاش...
بازم تو.
موفق باشی
ایول . حداقل بچگی کردیم اگه جونی نکردیم .
فکرشو بکن اگه بزرگ نمی شدیم با همون قیافه ی بچگونه ریش سبیل در میاوردیم پامون به پدال نمی رسید دستمون به در یخچال نه همون بهتر که بزرگ شدیم !نه ؟