امروز خواهرم مسابقه ی بسکتبال داشت، منم باهاش رفتم باشگاه. یاد دوران دبیرستان خودم افتادم. یاد همه خاطراتی که با بچه ها داشتیم، حسابی دلم گرفت. چه زود گذشت اون موقعها. یکی از قشنگترین دوران زندگیم بود. اگه شما که داری این نوشته رو می خونی و دبیرستانی هستی، قدر این دوره رو بدون که دیگه بر نمی گرده.
چند روزه که با وبلاگ خاطرات سپیده آشنا شدم. این چند روز کل آرشیوشو خوندم. واقعاً نمی دونم چی باید گفت. یه اتفاق ساده چطور می تونه زندگیه یه نفرو ۱۸۰ درجه تغییر جهت بده. و آدمو تو خیلی چیزها فرو ببره. و خیلی چیزها رو از آدم بگیره.
منتظرم که سپیده بقیه خاطراتش رو بنویسه.