خیلی از گذشته ام فاصله گرفته ام. از ۸-۹ سال پیش، از روزهای قشنگ دانشگاه. از روزهایی که وبگردی رو شروع کردم. از روزهایی که با خوندن وبلاگها به ارامش می رسیدم و چه حس و حال قشنگی داشت برام اون روزا. دلم برای دوستای بی معرفت قدیمی دنیای واقعی تنگه. دوستایی که بعضی وقتها معرفت داشتن ولی این اخریا فقط بی معرفیشون برام موند و دیگه ترجیح دادم کات کنم. دلم تنگه برای همه روزهای دانشجویی. همون روزهایی که مثه خوره همه وجودم رو داشت می خورد!! و عذابم می داد. که اگه امروز دوباره برگردم به اون روزها نهایت لذت رو ازش می برم. دلم تنگه برای امتحان و درس خوندن که اگه دوباره یه روزی بخوام امتحان بدم فارغ از هر استرسی امتحان خواهم داد. زندگی اون قدر برام سختی های رنگ رنگ داشت که این چیزایی که گفتم اصلا سختی محسوب نمی شه و ارزش استرس نداره. دلیلی نداره برای ناراحتی. دلم برای فومن، خونه دانشجویی، شب نشینی هاش، شب های امتحان، پروژه، رشت و میدون شهرداریش ،قلعه رودخان، ماسوله و همه گل های شمعدونیش تنگ شده. تنگه تنگ. همه اون سختیها امروز برام شده خاطره. یه خاطره شیرین که هیچ وقت فکرش رو نمی کردم که یه روزی به خوبی ازش یاد کنم.
خدایا سلام
هر چی هم که تو رو شکر کنم بازم کمه.
خدایا امروز حالم خیلی خوبه. همه چی خیلی خوبه. خدایا شکرت
خدایا قشنگی ها ی زندگی رو ازمون نگیر.
خدا جونم دوست ندارم چشم باز کنم ببینم که این روزهای قشنگ مثه یه خواب شیرین بوده!
خدایا تو تموم مراحل زندگیم بهم صبوری بده که با یه مسئله بی طاقت نشم و رو به چاه سیاه همیشگی ام سقوط نکنم.
خدایا تو لحظه لحظه زندگی همراه و هم پای من باش.
خداجونم مرسی.