یه موقع هایی هست که همین طوری دلت شور می زنه، یه جا نمی تونی آروم بند شی، هیچ کاری نمی تونه آرامشت رو بهت برگردونه، دو روزه این طوری شدم. همه اش نگرانم، می ترسم، حالا از چی رو نمی دونم!
حس درس خوندن ندارم به هر درس یه نوک زدم! منظورم اینه که دیگه خیلی که خوندم دو فصل از هر درسه! خرواری از درسهای نخونده رو همه تل انبار شدن، دوازده روز دیگه امتحانام شروع می شه، فکر می کنم می بینم تو این دوازده روز باقیمونده خیلی می تونم بخونم ولی حسش نیست این برای خودمم عجیبه، یه کمم که می خونم زود خسته می شم. خدا این ترمو بخیر بگذرونه. امیدوارم که ختم بخیر شه.
سلام همشهری
این نیز بگذرد ...
(:
سلام.گاهی مواقع روح سرکش انسان تلاطم میکنه و انسانو به هیجان میکشونه.با هیچ چیزی نمیشه آرومش کرد.چیزی رو دلش خواسته یا غذای معنویای رو که بهش نرسیده...باید صبر کنی تا اونو خودش پیدا کنه اونم تو نزدیکترین جا......
سلام دوست عزیز
من ساغر از وبلاگ دلکده هستم
امیدوارم منو به خاطر داشته باشید
بنابر دلایلی دلکده تعطیل شد و به وبلاگ جدید که متعلق به خود شماست
با عنوان((پرواز به سوی او...)نقل مکان کردم
و لینک وبلاگ دوستان که از جمله شما یکیشون هستید رو به وبلاگ جدید منتقل کردم
خوشحال میشم منم لینک کنید
و مثل سابق یارو یاورم باشید
و با وجود سبزتون به وبلاگ حقیر طراوت بخشید
قربان شما[گل]
سلام عزیزم ...
من از این پایین شروع کردم به خوندن ...
میدونم الان دیگه امتحاناتت تموم شده و حتما گل کاشتی ... اصلا ما مگه بید قرمز درس نخونم داریم؟؟؟
پرسه جونم بید قرمز درس نخون ندارین به خدا، ولی این استادها این قده این امتحانا رو سخت می گیرن که به خدا پیرم در اومد باور کن من اگه برا کنکور این قده درس خونده بودم مطمئن بودم که هر جا بودم فومن نبودم به احتمال زیاد اصفهان بودم!