دختری دلش شکست
رفت و هر چه پنجره رو به نور بود بست
رفت و هر چه داشت یعنی آن دل شکسته را
توی کیسه زباله ریخت، پشت در گذاشت
صبح روز بعد، رفتگر
لای خاک روبه ها یک دل شکسته دید
ناگهان، توی سینه اش پرنده ای تپید
چیزی از کنار چشمهای خسته اش
قطره قطره بی صدا چکید
رفتگر برای کفتر دلش آب و دانه برد
رفت و آن تکه های دل شکسته را به خانه برد
سالهاست توی این محله با طلوع آفتاب
پشت هر دری یک گل شقایق است
چون که مرد رفتگر سالهاست که عاشق است.
عرفان نظر آهاری
وب جالبیه
این مطلبتم قشنگه
یه سر به من هم بزن
اخه! چه خوشگل بود
سلام....
انتخابی جالب و شعر بسیار بسیار زیبایی بود ممنونم.
خیلی خشگل بود ... دوسش میداشتم
بید قرمز جونم اونجا روستامون آنتن نمیداد ... فومنم اومدم اما برا خرید برا همین زودی برگشتم روستامون ... خیلی دلم میخواست ببینمت اما خیلی سرمون شولوغ بود شرایط بدی داشتیم
ایشاللا دفعه بعد ... از همه کمکات ممنون گلم
خدا نکنه دلی بشکنه ...
درخت عزیز من...
نمی دونم این شعر زودتر گفته شده یا فیلم -شاعر زباله ها- رو زودتر ساخته اند... نمیدونم این فیلم رو دیدی یا نه ولی کاملا همین شعر است ... فوق العاده بود ممنونم...