اکنون خودمو با ۱۰ سال قبل، مقایسه می کنم و ۱۰ سال آینده رو تجسم می کنم. ۱۰ سال قبل این موقع ۱۸ ساله بودم و داشتم برای کنکور مثلا (!)درس می خوندم. اونچه که تو این ۱۰ سال اتفاق افتاد، ورودم به دانشگاه بود در مقطع کاردانی و بعدش با دو سال تاخیر در مقطع کارشناسی ناپیوسته یه شهر دیگه که خودش پروسه ای بود از دوران سخت دانشجویی که تو همین وبلاگ از اون روزهای سخت هم نوشته ام. روزهای سخت امتحان تو غربت و مسائل حاشیه اش!
تجربه روزهای کار بود تو سه مقطع زمانی که سومین مقطعش رو الان دارم تجربه می کنم. ازدواجم بود که جز مهمترین انتخابهای زندگیم محسوب می شد. ادم هایی که تو این سالها باهاشون اشنا شدم و بعضا ادم هایی بودن که توی تصمیماتم سهیم بودن. خلاصه اش اینکه این دهه به سرعت گذشت و من الان در استانه 28 سالگی زندگیم قرار گرفته ام. گهگاهی فکر می کنم به 10 سال آینده که چی می شه و می خوام به کجا برسم. یه سری هدف دارم ولی اینا خیلی کمه برای 10 سال از ناب ترین لحظات زندگیم، برای 10 سال از پر پتانسیل ترین روزهای زندگیم. باید بیشتر هدف چینی کنم باید بیشتر سعی کنم. خدایا کمکم کن.
جالبه. وبلاگ من هم شده مروری بر زندگیم. وقتی میخونم بلاگم
و میفهمم قدر لحظه های زندگیم رو ندونستم.
به نظرم همین که هدف داری برای زندگی آینده ت خودش خیلی ارزش داره...
سعی کن هدف هات و طوری تنظیم کنی که برات دست یافتنی باشن حتما
سلام دوسیف ممنون که سراغم رو گرفتی. برام خیلی آشنا هستی اما خب نمیتونم به خاطر بیارمت. می شه بگی برام تا بدونم راجع بهت؟