برف همه جای ایران را سفید پوش کرده است، جز اصفهان! البته غمی نیست چون از برف فقط در حد اینکه بشه یه ادم برفی ساخت بعد همه اش آب بشه خوشم می یاد چون از زمین های لیز و یخ زده خیلی می ترسم!
خیلی از جاده های کشور بسته اس. من موندم چه طوری برم فومن. گیلان هم که کلی برف اومده و منی که به این برف عادت ندارم رفتن برام مشکل و گاهی وحشتناک می شه! گاهی اوقات می گم بزنم زیرش و انصراف بدم خودمو خلاص کنم. اینجا هم جا بود من قبول شدم نه گرماش گرماس نه سرماش! در هر دو حال غیر قابل تحمله. از یه طرف می بینم این امتحانا اگه بگذره من نصفه راه رو اومدم و حیفه. تو کار خودم موندم. سنگینی و فشار درسها هم که دیگه کمر شکنه. خدا به خیر کنه.
دلم برای وبلاگ خونی به شیوه گذشته تنگ شده بود. امروز قید هر چی درس از جمله اسمبلی ( که واقعاْ درس مزخرف نگیریه و من نمی دونم با وجود اینکه این زبان از رده خارجه چرا این قدر این مسئولین محترم اصرار دارن مخ ما رو با چرندیاتش پر کنند و استاد ما که خدا ازش نگذره از کتاب ۶۱۶ صفحه ای جعفر نژاد قومی (بچه هایی که کامپیوتر خوندن می دونن من چی می گم) شیرین ۵۰۰ صفحه رو درس داده!! البته درس که نه، صحیح اینه که بگم بچه های کلاس می یومدن در عرض ۱۵ دقیقه یک فصل از کتاب رو تدریس می کردن!!! و به همین نحو ۵۰۰ صفحه شایدم بیشتر، چون دقیق نشمردم مثلاً درس داده شد و سر امتحان ازش سوال خواهد آمد، حالا چند تا سوال؟ ۳ یا ۴ تا!!! این دیگه نهایته بی انصافیه به خدا. مخم اساسی هنگ کرده!) رو زدم و برگشتم به حس و حال قدیما و اومدم نت گردی. و سر زدم به اون وبلاگ هایی که قبلنا می خوندم تا منو ببرن به همون حس و حال و خاطرات.
پ.ن: خوب من بعدا متوجه شدم ۲ تا از فصلهایی که فکر می کردم تو امتحان می یاد حذفه. و مسلما اون ۵۰۰ صفحه کمتر می شه ولی دیگه نشمردم!
اینم اون عکسهایی که قولش رو داده بودم.
این عکس رو انزلی گرفتم.
این عکسم یکی از غروبهای شهر فومنه.
این عکس رو هم تو فومن گرفتم. کوهایی که تو عکس می بینین، کوهای پوشیده از برفه ماسوله اس، که از تو خونه ما دید داره.
یه عالمه حرف رو دلم تل انبار شده.
تا حالا شده تولد خودتون یا بچه اتو رو یادتون بره؟! وبلاگ من مثه بچه ام می مونه، که متاسفانه امسال به خاطر مشغله خیلی زیاد و اینکه دیر به دیر آن لاین می شدم تولدشو فراموش کردم. بعد از یکی دو هفته که ازش می گذشت تازه یادم افتاد که ای دل غافل یادم رفت تولد دو سالگی این بیدقرمز رو جشن بگیرم! این ۳ هفته اخیر دو تا تحویل پروژه داشتم، جدای از تحقیقاتی هم که داشتیم. خلاصه از خوابمم زدم منی که خیلی خواب آلو ام و به خوابم خیلی اهمیت می دم، این از خواب زدنم خیلی برام حرفه ها!
امشب هم شب یلداس. شب یلدای موقع بچه گیم شب های قشنگی بود. شب هایی که خونه مامان بزرگم جمع می شدیم و زیر کرسی هر کس یه چیزی می گفت. شبهایی که بزرگترین دغدغه زندگیم درس و مشق و مدرسه بود. ولی حالا...
در ضمن عیدتون هم مبارک.
یه سری عکس می خوام بذارم. سر فرصت اپ لود می کنم و می ذارم اینجا.