.:. بید قرمز .:.

می نویسم تا فراموش نکنم، که بوده ام.

.:. بید قرمز .:.

می نویسم تا فراموش نکنم، که بوده ام.

از همه جا

امسال اصلاْ‌حال و هوای عید رو ندارم و به خاطر نبودن مامان و بابام خدا رو شکر از قسمت اعظم عیددیدنی ها راحت بودم. لذت این مهمون بازی ها تا چند سال پیش بود ولی حالا به نظرم مسخره هم می یاد!

تو این چند روز با وجود اینکه قسمت عمده کار خونه، یعنی آشپزی رو انجام نمیدادم، چون یا خواهرم می پخت یا برای ناهار دعوت بودیم، ولی کار خونه واقعاً سنگین بود. تو این چند روز دلم برای همه خانومهای خونه دار سوخت. تا قبل از این هر کس می گفت کار خونه مشکله من پیش خودم می گفتم آخه کجاش مشکله! ولی حالا با تمام وجودم سختیشو احساس کردم.

تو این یه هفته اخیر هر شبکه ای رو که موقع اخبار روشن می کنم از بازداشت ملوانان انگلیسی می گه. بهونه اون انرژی هسته ای حق مسلم ما است!!، برای جنگ کم بود این یکی هم بهش اضافه شده! خدا به خیر بگذرونه. من تا چند وقت پیش همه اش ناراحت بودم که نکنه جنگ بشه و یه اظطرابی همیشه باهام همراه بود، ولی حالا فکر می کنم مگه از دست من کاری بر مییاد با این اظطراب داشتن! برا همین من دیگه بی خیال شدم. سپردم به خدا!

آغاز سال یک هزارو سیصد و هشتاد و شش هجری خورشیدی

خیلی جالبه برام که بچه هایی که خارج از کشورن با وجود اینکه از ایران دورن و فکر می کنم که تقویم هجری خورشیدی لا اقل تو کارهای روزانه شون (اداری) استفاده ای نداره  ولی این حس قشنگ نوروز رو دارن. حس سال نو. من دیار غربت نیستم که تجربه اش کرده باشم ولی شایدم زنده نگه داشتن همین سنتهاس که هر لحظه به ادم گوشزد می کنه که مال کدوم نقطه از این کره خاکیه!

سال ۸۵ با همه خوبی ها و سختیاش تموم شد. یه برگ دیگه از دفتر زندگیمون ورق خورد. برای من سال ۸۵ عجیب زود گذشت! چند خط نوشتم ولی چون دوست ندارم اول سال نو انرژی منفی بدم پاکشون کردم. فقط در اخر می گم عیدتون مبارک. سال خوبی داشته باشین.

دلم گرفته

این روزها حال و حوصله ندارم. این طور که بوش می یاد، من، و شاید، من و خواهر کوچیکم امسال عید تنهاییم. از قرار معلوم مامان و بابای گرامی می خوان فلنگو ببندنو برن کربلا!! من نمی دونم کی زیر پای اینا نشست که تو این نا امنیه عراق برن اونجا. برای حرف ما هم تره خورد نمی کنن که! در ضمن معلوم نیست تکلیف من بیچاره چی می شه. هنوز خونه نگرفتم.

هر سال این موقع بوی بهار رو استشمام می کردم، همه حرکتها خبر از اومدن بهار می داد، ولی، امسال اصلاً حال و هوای بهار رو ندارم. تنها چیزی که قشنگه، برگهای سبز درختهاس. و شکوفه های یه سری از درختها. این فصل اصفهان واقعاً قشنگه. شهرداری هم هر سال این موقع کلی به شهر می رسه، نرده های پلها و جدولهای خیابون ها رو رنگ می کنه، کلی پارک ها رو گل کاری می کنه، و تو یه جمله شهر رو برای پذیرایی از مهمونهای نوروزی آماده می کنه.

۳۰۰

این چند روزی که نبودم از اخبار هم دور بودم. صحبتهای زیادی درباره فیلم ۳۰۰ مطرح شده. لوگو ماهی در باره این فیلم نوشته و ترتیب یک بمب گوگلی داده که منم امیدوارم که این بمب جواب بده.

من اومدم...

اومدم ابروی کامپیوتر گرامی رو درست کنم زدم چشمشم کور کردم!! یه کم شیطونی کردم سرش یه ویروسی داشت که فعال شد. خلاصه دردسرتون ندم این چند روز کامپیوترم سکته کرده بود. خدا رو شکر حالا رو به بهبودیه!

سه شنبه هفته پیش رفتم ثبت نام کردم. دانشگاهش که اصلاً چنگی به دل نزد. یه کم دودل شدم برای ثبت نام.ولی دلو زدم به دریا، گفتم خدا رو چه دیده یه موقع انتقالی دادن . در هر حال دیگه ثبت نام کردم. شروع کلاسها رو هم از امروز زده بودند که ما که نمی ریم تا بعد از عید.یکی از بچه های دوره کاردانی همه اونجا قبول شده بود، من فقط در حد یه سلام و احوال می شناختمش.با هم چند تا خونه دیدیم ولی به توافق نرسیدیم که بگیریم. هنوز دو دلم که با اون خونه بگیرم یا تنها. با همون صحبتهای اولیه فهمیدم که اخلاقمون با هم زیاد جور نیست و ممکنه دردسر ساز بشه.

چند روز که دیگه خونه تکونی اساسی شروع شده، نمی دونم چرا تمومم نمی شه. خیلی خسته شدم. از بس وسیله سنگی جا به جا کردم و آویزون در و پنجره بودم برای شیشه پاک کردن،کمردرد گرفتم. هر سال می گیم کارگر می گیریم که کمکمون کنه، یا بهمون وقت نمی دن، یا خودمون می گیم کاری که نداریم کم کم انجام می دیم!! خلاصه ته خونه تکونی که می شه می گیم سال دیگه حتما یکی رو می گیریم دوباره تا سال بعد همه خستگی ها یادمون می ره!!

یافتم یافتم!

اسمم پیدا شد! تو این روزنامه چند سری نتایج اعم از کاردانی بدون ازمون، کارشناسی پیوسته وناپیوسته متمرکز و نیمه متمرکز رو زده بودند. منم که نمی دونستم اینا هر کدوم جدا جدا هستش و برای هر کدوم یه سری حروف الفبا زدن، برا همین از اول روزنامه می گشتم به اولین سری حرف"ر" که می رسیدم می دیدم نیست! وای که عجب چند ساعتی رو طی کردم! تا اینکه عصر در کمال نا امیدی داشتم دونه دونه برگه ها رو ورق می زدم که تازه رسیدم به نتایج کارشناسی ناپیوسته! این قدر ذوق کردم تا اسممو دیدم بیشتر از اون موقعی که تو اینترنت دیده بودم. خدا رو شکر اینم به خیر گذشت. حالا بعداً از کلیه تصمیماتی که دارم اینجا می نویسم.

این مدلشو ندیده بودم!

خیلی حرفه که آدم اسمش برای قبولی ها همراه با کد شهر قبولی تو اینترنت باشه ولی تو روزنامه نباشه!! برعکس این مدلو چندین بار شنیده بودم ولی این یکی رو نه. اسمم تو روزنامه نبود!! من نمی دونم این دیگه چه صیغه اییه؟! چندین بار زنگ زدم دانشگاه فومن ولی اصلاً تلفنو جواب نمی دن. حالا باید یه شونصد هزار بارم زنگ بزنم سازمان سنجش ببینم کسی جواب گو هست یا نه. یا اینکه پاشم برم فومن که فقط از قبولی مطمئن شم. ولی آخه مگه می شه. حتماً من قبول شدم، مگه نه؟!! خوب اخه کد رشته رو زدن و این کد دقیقاً جزء یکی از همون کدهایی که من انتخاب کردم. نمی دونم والا این دیگه چه مدلشه. خدا این سردر گمی رو برای هیچ کس نخواد.