امروز نتایج علمی کاربردی رو زدن. قبول شدم، حالا کجا؟، "فومن" ! بیشتر از 700 کیلومتر با اصفهان فاصله داره. با وجود اینکه شناخت زیادی از فومن نداشتم ولی یه مدت عجیب این فکر تو کلم بود که فومنم خوبه، و اونی که تو ذهنم بود، شد. خودم که می خوام برم ولی بابا فعلاً راضی نیستن. می گن باید ببینیم وضعیت انتقالی چه طوریه.
فومن یا هر شهر دیگه ای با وجود همه سختیهایی که می دونم داره، ولی جای خوبیه برای رفتن، برای مدتی دور بودن از نگاه ادمهای فوضول! برای اینکه کمتر عذاب بکشم.
برام دعا کنین...
نویسنده خیلی از وبلاگ هایی که می خونم معتقدن که وبلاگ نویسی باعث یه جهش بوده تو زندگیشون، به کمکش پیشرفت داشتن و خیلی ها هم معتقدند که باعث آشنایی های زیادی می شه. دوستهای ندیده ای که گاهی اوقات این قدر ادم احساس می کنه که بهشون نزدیکه، با هر شادیشون شاد می شه و هر ناراحتیه اونا باعث ناراحتیشون می شه.
وبلاگ نویسی هم برای من باعث پیشرفت بوده، همین که با عقاید و نظریات افراد مختلف اشنا می شم و تبادل نظر می کنم، و قسمت مهمترش پیدا کردن دوستانی که با هر پست باهاشون همراه بودم و با من همراه بودن. از تک تک عزیزانی که منو در غم از دست دادن این عزیز همراهی کردن ممنونم. خوشحالم از اینکه این همه دوست خوب کنارم هستن، حتی اگه این کنار هم بودن از نوع مجازی باشه! برای تک تکتون آرزوی روزهای خوب رو دارم. درپناه حق…
با تلفنی که بهمون شد نتونستم باور کنم که دیگه نیست! وقتی رفتیم خونش دیدم هر کس نشسته یه گوشه ی اتاقو همه چشمها خیس اشکه. از لای در اتاق که نگاه کردم یه لحظه ترسیدم، ساکت و بی حرکت خوابیده بود رو زمین، روش یه پارچه سفید کشیده بودن! یه قرآن روی رحل بالای سرش بود و یه شمع روشنم کنارش. باورم نمی شد، شب قبل دیده بودمش مثل همیشه می خندید و حرف می زد و مجلس گرم می کرد. تک تک حرفهاش، راه رفتنش، خنده هاش مثل یه فیلم سینمایی جلوی روم بود. ولی واقعیت داشت، عمه دیگه بین ما نبود. به همین راحتی رفت، دکترها گفتن ایست قلبی بوده. عجب مردنی کردی عمه. ولی حالا همه موندیم جواب مادر پیرتو (مامان بزرگمو) چی بدیم. دیگه طاقت داغ نداره...
معلوم نیست مسافر بعدی اون دنیا کی باشه، شاید من باشم...
دیشب خوابی دیدم بس شگرف!
خواب دیدم یه نوزاد بغلم بود، می گفتن بچه خواهرمه، این نوزاد تو خواب حرف می زد! حالا ببینین چی می گفت............می گفت: من پیتزا می خوام!
جلل خالق...