زبل خان این جا، زبل خان اونجا، زبل خان همه جا!
آخ یادش بخیر، چه قدر این کارتونو دوست داشتم. چه قدر حال و هواش خوب بود. عاشقش بودم. کاش یه روز رو در سال اختصاص می دادن به اینکه کارتونهای دوره کودکی ما رو پخش می کردن. مطمئنم هر کدوم از اون برنامه ها برای ما یاد آور خاطره های زیادیه.
دوره ای که ما دبستان بودیم مدادهایی که تو بازار بود اغلب پارس مداد و ... بود و مثل حالا که رنگهای شاد و قشنگ نداشت که، بدنه مداد سیاه بود. یادمه همیشه ۳ یا ۴ سانتی متر از پایین مدادهای من خورده شده بود و رنگ نداشت! همیشه ام مامانم منو به خاطر اینکه ته مداد هام رو می خوردم دعوا می کرد. هر دفعه هم به من می گفت: آخه چرا ته مدادها رو می خوری؟! و من اصلاً یادم نمی یومد که کی خوردمش، برای همین هیچ وقت جوابی برای این سوال نداشتم!
چرا این روزها پای دل هر کی می شینم دلتنگه، اونم دلتنگ گذشته، چرا خیلی هامون تو خاطرات گذشته سیر می کنیم و خیلی وقتهاش توی خاطرات قشنگه مدرسه، و دوست داریم که تو همون زمان می موندیم، البته اگه همون موقع ها از ما نظر خواهی می کردن خیلی هامون می گفتیم که دوست داریم زودتر بزرگ شیم، سنمون رو یک سال می ذاشتیم روشو می گفتیم! به این فکر نمی کردیم که اگه تو دنیای بچگیمون یه مشکل اونم از نوع درس ونمره اس، تو دنیای بزرگترها هزار و یه مشکل هست که همون درس و نمره کوچکترینشونه!
یه مِهره دیگه داره از راه می رسه و یه بار دیگه همه خاطرات قشنگه مدرسه داره مرور می شه و حس دلتنگی اون روزها هنوزم هست. یه چیزی رو دلم سنگینی می کنه یه حس غریب یه حس پشیمونی از عجله برای بزرگ شدن! ولی چه فایده دیگه پشیمونی سودی نداره. ولی یه نکته که هست اینه که هنوزم با شعر " باز آمد بوی ماه مدرسه..." کلی هوایی می شم!
ماه رمضون با اون حال و هوای خاص و یه دنیا خاطره اش از گذشته ها چند روزیه که شروع شده. واقعاْ خدا تو این ماه یه قدرت مضاعفی به آدم برای روزه دار بودن می ده. و من و شاید بشه گفت همه مسلمونها یه حال و هوای خاصی داریم تو این روزها و شبها. این ماه یه ماه متفاوته، حتی حال و هوای دعا کردنم هم تو این ماه متفاوته. این تفاوت از کجا ناشی می شه رو نمی دونم. ولی قشنگه. امیدوارم که از دستش ندیم.
دلمون به یه بلاگ رولینگ خوش بود که اونم ف.ی.ل.ت.ر کردن. کسی سایتی سراغ داره که بشه جایگزینش کرد؟