-
درد و دل
شنبه 14 دیماه سال 1387 19:28
خیلی وقتها تو زندگی آدم احتیاج داره به یه سنگ صبور، که تو شرایط سختی که مسئله ای می شه بغض نترکیده تو گلو، بتونی با درد و دل کردن باهاش حتی برای یه زمان کوتاه سبک بشی. یه سنگ صبور با اعتماد، یه دوست خوب، یه شنونده خوب. هیچ کجا خونه ادم نمی شه. آرامش و امنیتی که تو خونه هست هیچ جا نیست. دارم بیشتر با آدمهای دور و برم...
-
محرم
سهشنبه 10 دیماه سال 1387 14:34
قیامت بی حسین غوغا ندارد شفاعت بی حسین معنا ندارد حسینی باش که در محشر نگویند چرا پرونده ات امضا ندارد ایام سوگواری ابا عبدلله الحسین را به شیعیان تسلیت می گم. التماس دعا پ.ن: نمیدونم چرا نظر یکی از دوستان تو پست قبل پرید! جناب کامران خان بابت این مسئله غیر عمدی معذرت می خوام.
-
آرامش قبل از طوفان
شنبه 7 دیماه سال 1387 16:01
این روزها آرومم و بی خیال. دغدغه ای ندارم. بزرگترین دغدغه ام درس محسوب می شه و امتحانا که چند روز دیگه شروع می شه و پروژه پایانی که امیدوارم بی درد سر بتونم به سر انجام برسونمش. و همه اینها کوچکترین دغدغه های زندگین. روزهای آخر زندگی دانشجویی رو ترجیح دادم که تو خونه دانشجویی و در جوار دوستان بگذرونم برعکس همه فرجه...
-
حساس
دوشنبه 2 دیماه سال 1387 17:45
خیلی وقتها اون چه که به ذهنم می رسه برای نوشتن در خیلی مواقع کوتاهه. یکی از عیبها یا شایدم حسن هایی که من در بیان عقایدم دارم اینه که نمی تونم به موضوعی پر و بال بدم و اونو طولانی کنم شاید این یه جاهایی خوب باشه ولی گاهی اوقات هم یه سری مسائل احتیاج دارن به اینکه راجع بهشون مقدمه چینی بشه! نکته ای که مدتهاست باهاش...
-
خدا رو شکر
چهارشنبه 20 آذرماه سال 1387 23:08
دو روز با مامانم تهران بودم. دکتر گفت که دو تا از رگهای قلب مامان تنگ شده که با دارو رفع می شه. خدا رو شکر. ولی نمی دونم چرا استرس و نگرانی دست از سر من بر نمی داره و همه اش دلشوره اینو دارم که نکنه دوباره قلب مامانم درد بگیره. می دونم که این اظطرابها بی مورده چون همه چیز رو سپرده بودیم به خدا ولی کاریش هم نمی تونم...
-
سومین بهار در پائیز!
یکشنبه 17 آذرماه سال 1387 00:10
از وقتی که کار با اینترنت رو شروع کردم خوراکم اینترنت شد،(حدود 7 سال پیش) البته در مراحل مختلف متفاوت بود. اول که با چت شروع کردم و تا نیمه های شب چت می کردم و دیگه سوزش چشمام از بی خوابی بود که منو مجبور می کرد از پای سیستم بلند شم. از dial up شروع کردم که البته اون موقع هم فقط همین بود و چه قدر پول برای کارت اینترنت...
-
مهمان
پنجشنبه 14 آذرماه سال 1387 22:48
ترس، شک، اضطراب امید، سکوت، انتظار این روزها مهمان خانه دل منند! پ.ن: خیلی وقته که می خوام تعدادی لینک به لینکهام اضافه کنم ولی حوصلم نمی شه. اول اینکه این بلاگ رولینگ که مدتهاست کار نمی کنه و شنیدم که حک شده! سایتشم یه جوراییه! من ازش سر در نیوردم. برای همین باید لینک ها رو پاک کنم و از نو بذارم تو بلاگ اسکای که یه...
-
برنامه
سهشنبه 12 آذرماه سال 1387 10:18
دیگه الان کاملاً ادب شدم که وقتی می خوام یه پست جدید بنویسم به جای اینکه اول صفحه بلاگ اسکای رو باز کنم و توش بنویسم صفحه ورد رو باز کنم و اینجا تایپ کنم که اگرم اینترنت قاطی کرد نوشته هام نپره. از قدیم گفتن آدم عاقل از یه سوراخ دو بار گزیده نمی شه!(یا یه چیزی تو همین مایه ها بود) اما من اعتراف می کنم که این اتفاق دو...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 آذرماه سال 1387 22:07
این شعر برای من خاطرات خوبی از گذشتم داره. یه حس و حال خاص داره. اولین بار این شعر رو تو وبلاگ خانوم حنا خوندم. به سان رود که در نشیب دره سر به سنگ می زند رونده باش امید هیچ معجزی ز مرده نیست زنده باش. ه.ابتهاج
-
زندگی دانشجویی
جمعه 8 آذرماه سال 1387 15:56
کفر ادم در میاد وقتی بعد از یه عمری یه نوشته شونصد خطی بنویسی بعدش اینترنت قاطی کنه و کل نوشته هات بپره!! وووووووووووووووی دیگه حوصله ام نمی شه که همه اش رو بنویسم برای همین مختصر می نویسم! داشتم بابت تموم شدن این ترم که اخرین ترم خواهد بود(اگه خدا بخواد)،البته ترمی که من قسمت عمده اش رو به خاطر بیماری مامانم اصفهان...
-
خدایا خودت درستش کن!
پنجشنبه 7 آذرماه سال 1387 16:12
شاید باید تو زندگی از یه سری چیزها گذشت، یه سری چیزها رو بی خیال شد و سپردشون به دست تقدیر. ولی من هر چی می خوام بی خیال شم نمی شه گاهی اوقات بغض همچین گلومو می گیره که می خوام خفه شم ولی بازم صبوری می کنم و می گم خدایا خودت درستش کن!
-
پوچ!
سهشنبه 5 آذرماه سال 1387 22:50
چند روزه هی میام اینجا و این صفحه رو باز می کنم که چیزی بنویسم ولی دریغ از چند تا کلمه به درد بخور که به ذهنم بیاد، برای همین ترجیح می دم که صفحه رو ببندم و حل این پوچی رو به زمان بسپارم!
-
انشالله می گذره
یکشنبه 19 آبانماه سال 1387 22:59
این روزها خیلی کم وقت می کنم پای نت. در واقع فقط اخر شب می تونم بیام. همه کارهای خونه به عهده منه و واقعا کارِ خونه خیلی کار سختیه. مامان خدا رو شکر فعلا دیگه مشکلی نداشتن ولی خوب پیگیر برنامه دکتر های دیگه هستیم که ببینیم نظر اونا چیه. مامان منم آدمیه که هیچ وقت نمی تونه بیکار بشینه رو زمین حتما باید یه کاری انجام...
-
این روزهای من
سهشنبه 14 آبانماه سال 1387 22:29
اگه بگم اشک تو چشمام جمع شد وقتی کامنتهای تک تک شما عزیزان رو خوندم و دیدم این همه دوست دارم تو دنیای مجازی که به یاد من هستن. اول از همتون ممنونم به خاطر همدردی با من، بعد اینکه بگم مامان دیروز از بیمارستان مرخص شد، حال عمومی مامان بد نیست ولی دکتر گفته باید آنژیو کنن. امروزم رفتیم پیش یه دکتر دیگه اونم همینو می گه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 آبانماه سال 1387 20:10
تو شرایط سختیم. داغونم. هیچ چیز تو زندگی سختتر از این نیست که ببینه یه عزیز رو تخت بیمارستان خوابیده و درد می کشه و ناراحته. برای مامانم دعا کنید. دچار مشکل قلبی شده. مرتبط: پاتوق ۱ پاتوق ۲
-
اعتماد
شنبه 4 آبانماه سال 1387 23:43
مدتهاست که فهمیدم آدمهای قابل اعتماد تعدادشون خیلی کمه! شاید در برخورد با هر کدوم از ما تعدادشون بیش از انگشتهای یه دستم نرسه!
-
مواقعی که ادم بتونه...
چهارشنبه 24 مهرماه سال 1387 14:46
خیلی وقتها تو زندگی باید خویشتن دار بود تا بشه زندگی کرد تا بشه با خیلی از مسائل و مشکلاتی که تو این راه برامون پیش می یاد کنار بیایم. ولی گاهی اوقات ادم تو اون شرایطی قرار می گیره که نمی تونه به خودش مسلط باشه تا ببینه چطوری می تونه موانع رو از سر راهش برداره و این خیلی بده. ولی اون مواقعی که ادم بتونه به خودش مسلط...
-
زندگی
سهشنبه 23 مهرماه سال 1387 12:55
زندگی زیباست ای زیباپسند زنده اندیشان به زیبایی رسند آنقدر زیباست این بی بازگشت کز برایش می توان از جان گذشت
-
فراموش کرده بودم!
پنجشنبه 18 مهرماه سال 1387 15:00
دوستی، که 4 سالی هست که می شناسمش در پاسخ جمله ای که با "اگر" شروعش کردم، گفت: با شناختی که من از اراده و پشتکار شما دارم مطمئنم که می تونی! با این جمله یه لحظه به خودم اومدم. و به عقب نگاه کردم همیشه این کار رو می کردم ولی فقط نکاتی رو توش می دیدم که تاسفِ نبودش رو تو اکنون می خوردم ولی امروز باعث شد که به...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 16 مهرماه سال 1387 14:18
خدایا برزخم فرداست چرا امروز می سوزم؟! ! ...
-
زندگی!
شنبه 13 مهرماه سال 1387 12:57
این مدت فهمیدم کل زندگی دروغی بیش نیست!
-
بودن یا نبودن!
یکشنبه 7 مهرماه سال 1387 20:13
خدایا ما هم هستیم، اگه دوست داشتی یه گوشه چشمی هم به ما بنداز!
-
درون و برون
پنجشنبه 4 مهرماه سال 1387 18:47
هیچ کس فکر نمی کنه پشت این ظاهر آرووم من، یه دریای طوفانی باشه. یا اینکه پشت این اراده به ظاهر کوه من لرزشها باشه. پس من چه بازیگر خوبی ام!
-
فصل ناخوشایند
چهارشنبه 3 مهرماه سال 1387 21:53
هیچ وقت با پائیز میونه خوبی نداشتم. همیشه تو عصرهای این فصل وقتی هوا ابری می شه و باد می وزه دلم می گیره. هیچ وقتم سعی نکردم که رابطه ام رو با این فصل تغییر بدم. محققان معتقدن که بین پاییز و افسردگی رابطه هست. شایدم به خاطر همینه که من با این فصل مشکل دارم.
-
...
شنبه 30 شهریورماه سال 1387 20:06
صبر ... سکوت ... انتظار ... تحمل هر کدوم از اینها اون قدر سخته که گاهی اوقات احساس می کنم کمرم داره زیر بارشون می کشنه! خدایا خیلی ازت دورم، دستم رو بگیر!
-
باز باران...
چهارشنبه 27 شهریورماه سال 1387 16:31
فکر کنم شعر "باز باران با ترانه" باید برای همه تون خاطراتی داشته باشه. خاطراتی از دوران کودکی و دبستانتون. از اون دوره این تنها شعریه که من خیلی دوستش داشتم و هنوز یاداوری اون منو غرق مسرت می کنه. شعرش رو می ذارم اینجا تا برای شما هم تجدید خاطره بشه. امیدوارم که باهاش خاطرات خوبی داشته باشین. باز باران با...
-
سی و سه پل
چهارشنبه 20 شهریورماه سال 1387 19:49
پ.ن: بعضی از دوستان تو کامنتها از من پرسیده بودن که این عکس مال چه موقعیه؟ این عکس تقریباٌْ مال ۱۰ روز پیش هستش. چند روز پیش آب رودخونه رو باز کرده بودن ولی کامل پر آب نبود. ولی دیروز که داشتم از کنار رودخونه بر می گشتم دیدم که رودخونه کاملاْ پر آبه.
-
بید مجنون
یکشنبه 17 شهریورماه سال 1387 21:57
من درخت بید خیلی دوست دارم. درخت بید برای من سمبل خونه های قدیمیه که از خشت و گله و حیاط بزرگی دارن که توش پر درخته و بین این درختها درخت بید هم به چشم می خوره همراه با تخت چوبی که زیر اون هست تا اهالی خونه از سایه اون استفاده کنن. همیشه یه همچین خونه ای تو ذهنه منه به اضافه اینکه کف ش ریگ باشه چون در غیر این صورت...
-
پاسخ به درخواست یک دوست
پنجشنبه 14 شهریورماه سال 1387 14:28
دوستی در راستای این پست از من خواسته بود که عکسی از اون چهار راه بذارم. اینم دو تا عکس بنا به درخواست این دوست. امیدورام که این عکسها بتونه بهشون کمک کنه. این عکسها مربوط به چهار راهی که خیابانهای دکتر بهشتی، مطهری و پل فلزی رو در اصفهان به هم متصل می کنه.
-
دوست داشتم!
یکشنبه 3 شهریورماه سال 1387 10:44
امروز صبح اول وقت رفتم بخیه دندونم رو کشیدم و بعد با عجله اومدم دانشگاه برای ساعت زدن! کاری که اینجا انجام نمی دیم فقط باید حاضر باشم تا ته اش این برگه ۳۶۰ ساعتی رو امضا کنن برام! اون عجله اول صبح منو یاد ۴ سال پیش انداخت اون موقعی که کارهای شرکت بابام رو انجام می دادم و صبح اول وقت از خونه می زدم بیرون و از این بانک...