-
تولد
دوشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1386 17:05
امروز تولدمه. نمی دونم چرا دیگه مثل سالهای قبل اون حال و هوای خاص رو ندارم! شاید چون با هر تولد یه قدم از زندگی دور می شم!
-
برگشت
شنبه 8 اردیبهشتماه سال 1386 15:58
دو ساعت و نیم دیگه بیشتر اصفهان نیستم. لعنت به این دل، که با وجود همه سختیهای اینجا بازم برای دور شدن ازش و از اونایی که دوستشون دارم دلتنگم.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1386 16:10
من اصفهانم. دیروز صبح رسیدم. با هم خونه، باهم اومدیم. تقریباً 11 ساعت تو راه بودیم. خوبه که باهم بودیم چون واقعا طی کردن یه همچین مسیر طولانی به تنهایی خیلی سخته. تو راه با هم کلی حرف زدیم. تو اتوبوس برامون فیلم اخراجی ها رو گذاشت، با وجود اینکه یه بار دیده بودم ولی همین که یه قسمتی از زمان زود گذشت برامون خیلی خوب...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1386 18:52
اینجا یه روز که افتاب می شه مثل بچه ها کلی ذوق زده می شیم! اینجا تابستون و زمستونش فصلی نیست، روزیه!! یه روز این قدر سرده که باید لباس گرم بپوشیمو بریم بیرون و چتر هم که از ملزومات کیفمه!، یه روز هم اینقدر آفتابه که می پذیم از گرما! (منظورم از کلمه تابستون و زمستون گرمی و سردی هوا است). یه نکته دیگه اینکه فکر کنم اگه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 فروردینماه سال 1386 18:37
چند روز پیش داشتم به حرف استاد یکی از دوستام فکر می کردم که گفته بود: حتما وارد دنیای وبلاگ نویسی بشین تا از این راه زبان فارسی رو تو دنیای مجازی گسترش بدین. من به این موضوع فکر کردم که اکثر بچه هایی که اینجا می نویسن عامیانه می نویسن، خودمم یکی از همین وبلاگ نویس ها. بیچاره اونایی که می خوان از طریق خوندن وبلاگ های...
-
درد و دل
پنجشنبه 23 فروردینماه سال 1386 11:07
دلم برای خورشید تنگ شده. از شنبه تا چهارشنبه(دیروز ) همه اش بارون می یومد. امروزم هوا ابره. ابری که به این زودیا تصمیم نداره تموم بشه. بارون خوبه ولی به شرطی که خیلی ادامه دار نشه. تو اصفهان صبح ها با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار می شدم اینجا با صدای مرغ و خروس و غاز و اردک! از در خونه که می یام بیرون این موجودات با...
-
بارون می یاد
سهشنبه 21 فروردینماه سال 1386 17:35
نزدیکه یک ساعته اومدم کافی نت که پست جدید بنویسم، ولی از اون موقع تا الان دارم وبلاگ بچه ها رو می خونم چون دیر به دیر می یام وبلاگ های به روز خونده شده تعدادشون زیاد می شه و وقت بیشتری صرف می شه. ممنونم از تکتکتون که به یادم بودین. نمی دونم باید از کجا بگم. با یه نفر که از دوره کاردانی در حد سلام و احوال می شناختمش و...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 فروردینماه سال 1386 12:01
اینجا فومن است صدای جمهوری اسلامی ایران!! خوب منم بالاخره اومدم فومن. خطه سر سبز شمال فعلاْ یه کافی نت پیدا کردم بعدا از اینجا بیشتر می گم.
-
اخراجیها و ...
سهشنبه 14 فروردینماه سال 1386 18:00
درباره فیلم اخراجی ها شنیده بودم که قشنگه و خنده دار، امروز به اتفاق چند تن از دوستان و اقوام راهی سینما شدم!این جمله آخر چه قدر کتابی شد! ولی خوب اشکالی نداره، این به اون در که اکثراً عامیانه می نوشتم. حالا از این حرفها بگذریم فیلم قشنگی بود، با وجود همه خنده دار بودنش باز هم چیزی از فاجعه جنگ هشت ساله ما کم نکرده....
-
از همه جا
جمعه 10 فروردینماه سال 1386 21:35
امسال اصلاْحال و هوای عید رو ندارم و به خاطر نبودن مامان و بابام خدا رو شکر از قسمت اعظم عیددیدنی ها راحت بودم. لذت این مهمون بازی ها تا چند سال پیش بود ولی حالا به نظرم مسخره هم می یاد! تو این چند روز با وجود اینکه قسمت عمده کار خونه، یعنی آشپزی رو انجام نمیدادم، چون یا خواهرم می پخت یا برای ناهار دعوت بودیم، ولی...
-
آغاز سال یک هزارو سیصد و هشتاد و شش هجری خورشیدی
چهارشنبه 1 فروردینماه سال 1386 05:35
خیلی جالبه برام که بچه هایی که خارج از کشورن با وجود اینکه از ایران دورن و فکر می کنم که تقویم هجری خورشیدی لا اقل تو کارهای روزانه شون (اداری) استفاده ای نداره ولی این حس قشنگ نوروز رو دارن. حس سال نو. من دیار غربت نیستم که تجربه اش کرده باشم ولی شایدم زنده نگه داشتن همین سنتهاس که هر لحظه به ادم گوشزد می کنه که مال...
-
دلم گرفته
چهارشنبه 23 اسفندماه سال 1385 08:49
این روزها حال و حوصله ندارم. این طور که بوش می یاد، من، و شاید، من و خواهر کوچیکم امسال عید تنهاییم. از قرار معلوم مامان و بابای گرامی می خوان فلنگو ببندنو برن کربلا!! من نمی دونم کی زیر پای اینا نشست که تو این نا امنیه عراق برن اونجا. برای حرف ما هم تره خورد نمی کنن که! در ضمن معلوم نیست تکلیف من بیچاره چی می شه....
-
۳۰۰
سهشنبه 22 اسفندماه سال 1385 06:57
این چند روزی که نبودم از اخبار هم دور بودم. صحبتهای زیادی درباره فیلم ۳۰۰ مطرح شده. لوگو ماهی در باره این فیلم نوشته و ترتیب یک بمب گوگلی داده که منم امیدوارم که این بمب جواب بده.
-
من اومدم...
یکشنبه 20 اسفندماه سال 1385 09:34
اومدم ابروی کامپیوتر گرامی رو درست کنم زدم چشمشم کور کردم!! یه کم شیطونی کردم سرش یه ویروسی داشت که فعال شد. خلاصه دردسرتون ندم این چند روز کامپیوترم سکته کرده بود. خدا رو شکر حالا رو به بهبودیه! سه شنبه هفته پیش رفتم ثبت نام کردم. دانشگاهش که اصلاً چنگی به دل نزد. یه کم دودل شدم برای ثبت نام.ولی دلو زدم به دریا، گفتم...
-
یافتم یافتم!
پنجشنبه 10 اسفندماه سال 1385 10:02
اسمم پیدا شد! تو این روزنامه چند سری نتایج اعم از کاردانی بدون ازمون، کارشناسی پیوسته وناپیوسته متمرکز و نیمه متمرکز رو زده بودند. منم که نمی دونستم اینا هر کدوم جدا جدا هستش و برای هر کدوم یه سری حروف الفبا زدن، برا همین از اول روزنامه می گشتم به اولین سری حرف"ر" که می رسیدم می دیدم نیست! وای که عجب چند ساعتی رو طی...
-
این مدلشو ندیده بودم!
چهارشنبه 9 اسفندماه سال 1385 14:41
خیلی حرفه که آدم اسمش برای قبولی ها همراه با کد شهر قبولی تو اینترنت باشه ولی تو روزنامه نباشه!! برعکس این مدلو چندین بار شنیده بودم ولی این یکی رو نه. اسمم تو روزنامه نبود!! من نمی دونم این دیگه چه صیغه اییه؟! چندین بار زنگ زدم دانشگاه فومن ولی اصلاً تلفنو جواب نمی دن. حالا باید یه شونصد هزار بارم زنگ بزنم سازمان...
-
قبول شدم...
دوشنبه 7 اسفندماه سال 1385 10:19
امروز نتایج علمی کاربردی رو زدن. قبول شدم، حالا کجا؟، "فومن" ! بیشتر از 700 کیلومتر با اصفهان فاصله داره. با وجود اینکه شناخت زیادی از فومن نداشتم ولی یه مدت عجیب این فکر تو کلم بود که فومنم خوبه، و اونی که تو ذهنم بود، شد. خودم که می خوام برم ولی بابا فعلاً راضی نیستن. می گن باید ببینیم وضعیت انتقالی چه طوریه. فومن...
-
ممنونم...
یکشنبه 29 بهمنماه سال 1385 19:58
نویسنده خیلی از وبلاگ هایی که می خونم معتقدن که وبلاگ نویسی باعث یه جهش بوده تو زندگیشون، به کمکش پیشرفت داشتن و خیلی ها هم معتقدند که باعث آشنایی های زیادی می شه. دوستهای ندیده ای که گاهی اوقات این قدر ادم احساس می کنه که بهشون نزدیکه، با هر شادیشون شاد می شه و هر ناراحتیه اونا باعث ناراحتیشون می شه. وبلاگ نویسی هم...
-
رفتن
پنجشنبه 26 بهمنماه سال 1385 17:54
با تلفنی که بهمون شد نتونستم باور کنم که دیگه نیست! وقتی رفتیم خونش دیدم هر کس نشسته یه گوشه ی اتاقو همه چشمها خیس اشکه. از لای در اتاق که نگاه کردم یه لحظه ترسیدم، ساکت و بی حرکت خوابیده بود رو زمین، روش یه پارچه سفید کشیده بودن! یه قرآن روی رحل بالای سرش بود و یه شمع روشنم کنارش. باورم نمی شد، شب قبل دیده بودمش مثل...
-
در جا زدن
یکشنبه 22 بهمنماه سال 1385 13:32
همیشه از اینکه یه روزی ببینم که پیشرفتم متوقف شده می ترسیدم همیشه از در جا زدن می ترسیدم. دوست داشتم اولین بار به اون چیزی که می خوام برسم. خیلی کم صبرم. امروز به خودم اومدم دیدم، ۲ ساله دارم در جا می زنم، ۲ سال همه زندگیمو تعطیل کردم برای قبولی تو کنکور کاردانی به کارشناسی. حالا نه اینکه فکر کنین خودمو کشتم این دو...
-
خواب...
پنجشنبه 12 بهمنماه سال 1385 14:54
دیشب خوابی دیدم بس شگرف! خواب دیدم یه نوزاد بغلم بود، می گفتن بچه خواهرمه، این نوزاد تو خواب حرف می زد! حالا ببینین چی می گفت............می گفت: من پیتزا می خوام! جلل خالق...
-
تسلیت
سهشنبه 10 بهمنماه سال 1385 11:26
عاشورای حسینی رو به همه شیعیان تسلیت عرض می کنم.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 بهمنماه سال 1385 13:45
بودیمو کسی پاس نمی داشت که هستیم باشد که نباشیمو بدانند که بودیم پ.ن: نمی دونم که کلمه آخر بیت بودیمه یا هستیم! خودم فکر می کنم همین بودیم درسته ولی تو گوگل که سرچ کردم هر دو مورد یافت می شد! حالا همون که درسته رو شما بخونین!! به منم بگین کدوم درسته ممنون می شم.
-
نیازمند یاری سبزتان هستم!
سهشنبه 3 بهمنماه سال 1385 10:09
دوستای عزیزی که این وبلاگو می خونین، ازتون کمک می خوام. اگه خودتون یا دوست و آشناهاتون امسال توی کنکور کارشناسی ناپیوسته آزاد شرکت کردین و رشتتون کامپیوتره، ازتون خواهش می کنم که تراز آخرین فرد قبولی رو تو هر شهری که می دونین برام کامنت بذارین، برای یه تصمیم گیری درست شدیداً به دونستن این نکته احتیاج دارم. تو رو خدا...
-
انرژی
یکشنبه 1 بهمنماه سال 1385 16:21
یه دوست دارم که از کلاس سوم دبیرستان باهاش آشنا شدم. از همون اول که باهاش آشنا شدم واقعاْدوستش داشتم چون خیلی صادق و روراست بود اگه دوست نداشت درباره چیزی حرف بزنه دروغ بهم نمی بافت خیلی راحت منظورشو می رسوند که دوست نداره حرف بزنه یا اصلاْ اهل پز دادن نبود اینکه بخواد بیشتر از اونی که هست خودشو نشون بده .خلاصه یک...
-
کمک
شنبه 30 دیماه سال 1385 12:53
چند روزه که وقتی به اینترنت وصل می شم اون دو تا مانیتور کوچولوئی که نشونه اتصاله رو نشون نمی ده! شما می دونین دلیلش چیه و باید چی کارش کنم که درست شه؟
-
بدشانسی
سهشنبه 26 دیماه سال 1385 11:43
فکر می کنم برای اولین باریه که تو عمرم دارم فکر می کنم که چه قدر بد شانسی آوردم! البته اصلاً فکر نمی کنم که آدم بدشانسی هستم، فقط فکر می کنم که بدشانسی آوردم! کارشناسی ناپیوسته قبول نشدم. من برای مرور سه تا از درسهای اختصاصی وقت کم آوردمو سر امتحان همش یادم رفته بود! خیلی از سوالها آشنا بود ولی جواب یادم نبود. خلاصه...
-
پدال گاز
دوشنبه 18 دیماه سال 1385 22:40
چند روز پیش داشتم با ماشین می رفتم و چون دنبال یه آدرس می گشتم سرعتم کم بود و از سمت راست خیابون هم حرکت می کردم و خوشبختانه چون صبح نسبتا زود بود خلوت بود، یه دفعه متوجه شدم که پدال گاز زیر پام خالی شد! یعنی ول شد دیگه نمی تونستم گاز بدم. خوبه که یه پیش زمینه ای از این موضوع داشتم وگرنه وسط خیابون دست و پامو گم می...
-
زن و مرد
دوشنبه 11 دیماه سال 1385 22:25
دلم می خواد بدونم تفاوت بین زن و مرد از کجا شکل گرفته (منظورم فرق گذاشتن بین زن و مرده!) که متاسفانه هنوز هم شاهدش هستیم. زن و مردی که هر دو تو بهشت به وجود اومدن با هم از بهشت رانده شدن. تفاوتی بین زن و مرد نیست و این اون جایی بیشتر محسوسه که زن و مرد در کنار هم و پا به پای هم به دور خانه خدا طواف می کنن. دره زنونه و...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 دیماه سال 1385 18:28
امروز صدام اعدام شد. حالا با به موقع یا بی موقع اعدام شدنش کاری ندارم. ولی نکته اینکه من اینجا گشتم عکسی از اعدامش ندیدم تلوزیونم امروز ندیدم که نشون داده یا نه. کسی از حلق آویز شدنش لینکی داره؟ (مطمئنا حلق اویز شده دیگه!) نکنه سر کاریمو الکی می گن؟!