وقتی بچه بودم گذر زمان به همون اندازه ای بود که ساعتها و روزها نشون می دادند. سه ماه تابستون به اندازه ی سه ماه بود، دیگه حتی اون اواخر شهریور تعطیلات خسته کنننده می شد و همش دلم می خواست که مدرسه ها زودتر باز شه.
پونزده دقیقه زنگ تفریح حتی بیشتر از پانزده دقیقه حال می داد، طوری که ما تو زنگهای تفریح دبستان وسطی و قلعه بازی و لی له می کردیم! دیگه ببینین چه قدر اون پونزده دقیقه برای ما طولانی بود.
هر چی از اون موقع ها بیشتر فاصله می گیرم زمان هم زودتر می گذره. دیگه سه ماه تابستون سه ماه نیست، شاید به اندازه ی یک ماهه! دیگه دوازده ماه سال به اندازه دوازده ماه نیست. خیلی زودتر از گذر دوازده ماه سال نو می شه. نمی دونم چرا اینطوری شده. فقط اینو می دونم که قشنگترین روزهای زندگیم که اوج جوونیمه داره می ره، و این رفتن هیچ برگشتی نداره. و من در خواب غفلتم!
سلام...چقدر مثل من فکر میکنی...
به منم سر بزن.خوشحال میشم
درود.
وبلاگ پر محتوایی داری.
به منم سر بزن .
منتظر حضور گرم و پر مهرت هستم.
موفق باشی.
به امید دیدار.
----------------------
°°°°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°°°°|__/
°°°°°°°°°°°°|___/
°°°°°°°°°°°°|____/°
°°°°°°°°°°°°|_____/°
°°°°°°°°°°°°|______/°
°°°°°°______|_______________
~~~~/____________________~~~~
,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~* ¯´¨ ¨`*•~-.¸.....
باز خوبه ادم بدونه که توی خواب غفلته ...
جوونی کجایی که یادت بخیر ... D:
زمان که کم و زیاد نمیشه . این مشغله های ماست که باعث میشه اینجوری حس کنیم .