.:. بید قرمز .:.

می نویسم تا فراموش نکنم، که بوده ام.

.:. بید قرمز .:.

می نویسم تا فراموش نکنم، که بوده ام.

دمی با حافظ

راهی است راه عشق که هیچش کناره نیست 

آن جا جز آن که جان بسپارند چاره نیست 

 

هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود  

درکار خیر حاجت هیچ استخاره نیست 

 

ما را ز منع عقل مترسان و می بیار 

کان شحنه در ولایت ماهیچ کاره نیست  

 

او را به چشم پاک توان دید چون هلال 

هر دیده جای جلوه آن ماه پاره نیست  

 

فرصت شمر طریقه رندی که این نشان 

چون راه  گنج بر همه کس آشکاره نیست  

 

نگرفت در تو گریه حافظ به هیچ رو 

حیران آن دلم که کم از سنگ خاره نیست

زندگی، هدف،...

زندگی دانشجویی با همه سختیها، خوشی هاش بالاخره تموم شد! تجربه خوب و در عین حال سختی بود. ولی خوب تو این مدت خیلی چیزها دیدم، یاد گرفتم، تجربه کردم. با آدمهای مختلفی آشنا شدم. چیزهایی با چشم خودم دیدم که گاهاً از انسان بودن خودم متنفر می شدم! آدمهایی رو دیدم که تو این دوره از زندگی چه کارها که نمی کردن! به این نتیجه رسیدم که یه عده واقعاً لیاقت آزادی های زندگی دانشجویی رو ندارن! هی روزگار. خدا چه قدر بنده رنگ و وارنگ داره. خدا چه قدر صبر داره! این مرحله از زندگیم هم گذشت. بزرگترین حسنش این بود که این مرحله یه هدف بود، حتی همون غربتش برای من یه هدف بود! بماند که بنا به دلایلی چند ماهش خیلی بهم سخت گذشت. هدفی که برای رسیدن بهش و طی مسیرش زحمت کشیدم. حالا دوباره باید هدف چینی کنم و برای رسیدن بهشون تلاش.

نفس کشیدن برام سنگینه. این محیط رو دوست ندارم. فقط کافیه یه کم دیگه تحمل کنم تا همه چی تموم شه. معاشرت با یه عده عذابم می ده ولی تو این مدت چاره ای نداشتم! این نیز بگذرد.

هواسم نیست!

می خواستم برای وبلاگ نامه ها کامنت بذارم. ولی وقتی متن رو نوشتم و فرستادم احساس کردم که تو برای کامنتدونی یه وبلاگ دیگه نوشته بودم که نمی دونم کدوم وبلاگم هست!! 

خواننده های عزیز اگه دیدین یه کامنت بی ربط برای پستتون اومده که به این پست وبلاگ نامه ها: نوشته شده در پنجشنبه نوزدهم دی 1387ساعت11:14توسط مسعود... (این مدل پست معرفی کردن هم نوبره برای خودش اخه نه تیتر داشت و نه می شد به این مطلب لینک مستقیم داد!) ربط داره مطلبش رو برای خودم کامنت کنین تا من بعدا بفرستم برای مسعود عزیز! اخه دیگه حوصله ام نمی شه اون همه رو از نو تایپ کنم! آقا مسعود شرمنده! 

 

برای هیرودیا: هیرو جان وبلاگت برام باز نمی شه که بهت خبر بدم به روزم!  

 

پس نوشت: با توجه به کامنتهای دوستان من واقعاْ حواسم پرت بوده وقتی این پست رو می نوشتم!

درد و دل

  • خیلی وقتها تو زندگی آدم احتیاج داره به یه سنگ صبور، که تو شرایط سختی که مسئله ای می شه بغض نترکیده تو گلو، بتونی با درد و دل کردن باهاش حتی برای یه زمان کوتاه سبک بشی. یه سنگ صبور با اعتماد، یه دوست خوب، یه شنونده خوب. 
  • هیچ کجا خونه ادم نمی شه. آرامش و امنیتی که تو خونه هست هیچ جا نیست.   
  • دارم بیشتر با آدمهای دور و برم آشنا می شم و می شناسمشون! بعد از دو سال الان خیلی چیزها فهمیدم. و برای چندمین بار بهم ثابت شد که نمی شه راحت به کسی اعتماد کرد. خوشحالم که تو زندگیم احتیاط شرط اول کارهامه. هیچ وقت از این موضوع ضرر که نکردم هیچ،خیلی جاها هم به نفعم بوده.    
  • خدایا لحظه ای به خودم واگذارم نکن.   
  • خدایا شکرت.

محرم

قیامت بی حسین غوغا ندارد 

شفاعت بی حسین معنا ندارد 

حسینی باش که در محشر نگویند 

چرا پرونده ات امضا ندارد 

 

ایام سوگواری ابا عبدلله الحسین را به شیعیان تسلیت می گم.  

التماس دعا 

 

پ.ن: نمیدونم چرا نظر یکی از دوستان تو پست قبل پرید! جناب کامران خان بابت این مسئله غیر عمدی معذرت می خوام.

آرامش قبل از طوفان

این روزها آرومم و بی خیال. دغدغه ای ندارم. بزرگترین دغدغه ام درس محسوب می شه و امتحانا که چند روز دیگه شروع می شه و پروژه پایانی که امیدوارم بی درد سر بتونم به سر انجام برسونمش. و همه اینها کوچکترین دغدغه های زندگین. روزهای آخر زندگی دانشجویی رو ترجیح دادم که تو خونه دانشجویی و در جوار دوستان بگذرونم برعکس همه فرجه های ترم های قبل که می رفتم خونه. 

 این روزها هوا قاطی پاتیه. فعلاْ داره نم نم بارون می یاد. دو روز بود که هوا خیلی گرم شده بود~ و این هوا برای این فصل سال خیلی برای من ترسناک بود! هوا یه چیزی شده بود تو مایه های عید نوروز که البته اهالی اینجا معتقدن که آرامش قبل از طوفانه. ولی از دیروز هوا دوباره سرد شده امیدوارم که زمستون سختی مثل سال پیش نداشته باشیم.